امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

امیرعلی من

بدون عنوان

امیرعلی و بابایی در فاصله یه روز با هم اختلاف دارند یعنی امروز بیست و هشتم بهمن تولد محمد عزیز(بابایی) هست محمد برای من نمونه کامل یه مرد خوب و مهربون است ....همیشه به خودش هم گفتم یه مردمهربون با یه دل صاف و دریایی..... منو و امیرعلی عاشقانه دوستش داریم.... بابایی خوب و عزیز امیرعلی |(آرمان) پسرکوچیکمون نمی تونه بنویسه اما من به نیابت از اون و از طرف خودم صمیمانه تولدت رو تبریک می گم و برات هر چی خوبی هست رو از خدا می خوام...تولدت مبارک عزیزم ...
28 بهمن 1393

بدون عنوان

بیست و هفتم بهمن تولید امیرعلی من عکس بالا شیرینی هست  که تو محل کارم برای تولد آقاپسر توزیع شد و جای همتون خیلی سبز بود راستش امسال تصمیم داشتم کیک تولدش رو بذارم برای  عید پیش فامیلای شمال باشیم و یه تولد مفصل اونجا داشته باشیم اما هر کاری کردم باز تو دلم بود که براش تو روز تولدش کیک بخریم     این کیک کوچولو رو گرفتم تا یه تولد خونوادگی کوچولو هم داشته باشیم آخه امیرجونی فوت کردن شمع  رو خیلی دوست داره   گل پسرم تولدت مبارک عزیزم   امیرجونی ناخنک زدن به کیک رو هم دوست داشت دور تا دور کیک جای انگشتاش مونده بود.... ...
28 بهمن 1393

تولد دوسالگی امیرعلی من

    من هر روز بیش ار پیش به این راز پی می برم که خدای مهربانم تو را به من هدیه داد تا زیباترین لحظات زندگی را با بودنت تجربه کنم..... تمام دقایق مانده از عمرم به همراه زیبا ترین بوسه های عاشقانه هدیه ای برای روز تولد تو . . .   عزیزتر از جانم همیشه و هرزمان در کنارت هستم و عاشقانه دوستت خواهم داشت....   آهنگ زیبای زندگی من امیرعلی خوبم تولدت مبارک         ...
27 بهمن 1393

بدون عنوان

این اقای محترم با این لبخند معنادارشون می خوان بگن که نمی خواد دست به ضبط بزنه ....اما درست نمی گن...چون یکی از سرگرمی هاش بازی کردن با دکمه های ضبط هست.... اینقدر هم سر به زیر نیستن.....بعد از خرابکاری این شکلی می شه.....یعنی می خواد بگه ریشتر زلزله ای که باعثش بوده زیاد نیس...اما زیاد هست مامان بزرگ شیرازی (مو) کلی سوغاتی برای امیرعلی از مکه آوردند این دست لباس هم یکی از هدیه های مادربزرگ هستش...دستش درد نکنه...کلی یاد منو و امیرجونی بودن.... ...
5 بهمن 1393

بدون عنوان

وروجک بعضی وقتا هر کاریش می کنم فرار می کنه و نمیزاره بعد غذا خوردن دور دهنش بشورم تو این عکس هم صبحونه خورده و از دستم فرار می کرد .....هر کاری می کنه الا اون کاری که می خوام....مودب نشسته ولی همینکه بهش می گفتم بیا بریم دور دهنت تمیز کنم مثل موشک در می رفت اینم یه ادا و اصول دیگه که من اینجا بهش می گم مارمولک کوچولو......   ...
1 بهمن 1393

بدون عنوان

این دختر کوچولو که دستاش بالاست اسمش آرمیتا است....امیرعلی با دیدن نی نی تو روروئک هوس کرده که خودشم سوار بشه و هر چی بهش می گفتیم بیاد پایین تا آرمین داداش آرمیتا سوارش بشه قبول نمی کرد....بچه ام یاد جوونی هاش افتاده بود..... ...
1 بهمن 1393

بدون عنوان

اینم آرمان...  جدیدا به خودش می گه آرمان...  جالب اینجاست تو ده روزی که من مرخصی بودم و مادربزرگ رفته بود مکه امیرعلی خودشو آرمان تثبیت کرد آخه من هیچوقت بهش آرمان نمی گم و همش امیرعلی صداش می کنم  تو ده روز هم خیلی با هم بودیم یه روز بابایی که بغلش کرده بود و پدر و پسر با هم خلوت کرده بودند بابایی بهش می گه تو ارمان بابا هستی امیرعلی هم می گه ها(بله شیرازی)....بعدش که بابایی ازش می پرسه عزیزم اسمت چیه می گه آرمان...خلاصه این آرمان دیگه چسبیده به زبونش و امیرجونی شده آرمان  اما فامیلای شمالی ناراحت نباشید وقتی بهش می گم پس امیرعلی کیه می گه: من...امیرعلی الان فهمیده که دو اسم داره امیر علی و آرمان....چون آرمان آسونت...
1 بهمن 1393
1